تبلیغات
تبلیغات
آمار بازدید
کل بازدید :
افراد آنلاین :
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 1232
بازدید ماه : 2259
بازدید کل : 359665
تعداد مطالب : 3740
تعداد نظرات : 98
تعداد آنلاین : 1
تبلیغات
این پیام بچه هــــــای این دیــــار
تا فـــرازقــله هــای افتـــــــــخار
با خـــــدا و مـــیهن و آزادگــــــی
بسته ام پیمان و هستم اســتوار
(استاد پیام)
امروز میخواهم شاعری را از ولايت نيمروز برای تان معرفی نمایم که همیشه با اشعارش واقعیت های تلخ روزگار رابا حلاوت وشیرینی خاصی بیان نموده است.
استاد غلام دستگیر (پیام) فرزند حاجی ملا احمد که در سال 1332 در ولسوالی کنگ ولایت نیمروز دیده به جهان گشودند و در سال 1349 هجری شمسی از لیسه ابوداود سجستانی ولسوالی کنگ ولایت نیمروز فارغ گردید، تحصیلات عالی خود را در فاکولتۀ ادبیات پوهنتون کابل به سر رساند و در سال 1354 هجری شمسی ازپوهنتون کابل فارغ گردید. بعد از آن مدت 25 سال در ولایت کابل مشغول تدریس و معلمی در خدمت جوانان و نوجوانان هموطن خویش قرار داشتند و اکنون نیز در لیسه شیهد گل محمد ولایت نیمروز وظیفۀ مقدس معلمی را به عهده دارند.
به گفتۀ خود استاد غلام دستگیر(پیام) یک مجموعۀ قابل چاپ اشعار ایشان قبلاً در جنگهای خانگی کابل نابود گردیده است وتعدادی دیگر از اشعار شان هم اکنون آمادۀ چاپ میباشند. بخاطر اینکه با اشعار این شاعر معاصر نیمروزی بیشتر آشنا شوید نمونۀ سروده های ایشان راخدمت تان ارایه مینمایم و درآینده نیز با سروده های جدید ایشان درخدمت تان خواهم بود.
بیا حافظ
اگر در روزگار ما بودی حافظ و بیدل ها
آیا شعری سرودی خوش که بودی زیب محفل ها
کجا حافظ نشستی شاد کنار رود رکن آباد
چودیدی بحروموج خون و ناپیداست قاتل ها
چه میکرد این زمان حافظ چو میدید این چنین شوری
که انسانها بدراندی سرو سینه و پا دل ها
زره بر تن زدی حافظ و دلقش را سپر کردی
چو دیدی محتسب اینجا زند ما را مزایل ها
سخن خوانان و خوش خوانان به ملک دیگران رفتند
اگر بودی کنون (سینا) فتادی در سلاسل ها
زدی آتش به دیوانش اگر بودی کنون سعدی
که ویرانی چرا سرزد ازین اعلام و فاضل ها
کجاست استاد فردوسی خدای شعر حماسی؟
که بنوشتی دوصد دیوان زرستم ها و کابل ها
بیا حافظ کنون بنشان درخت دوستی اینجا
که ما خود جمله مسمومیم چشیدیم طعم حنضل ها
الایا ای والسعدی بخوان شعر بنی آدم
که شاید وارهد اکنون (پیام) از دام جاهل ها
همچنان شعر بیا ساقی یکی دیگر از سروده های استاد میباشد که در اردوگاه مهاجرین ولایت زاهدان کشور ایران سروده شده است که امیدوارم لذت ببرید.
بیا ساقی
بیا ساقی بده جامی شنو آهسته نجوایم
بکن لطفی پیاپی ده بزن آتش به تقوایم
زبس دردم فراوان است طبیبم تو ای ساقی
به حلقم ریزخم می چو سیرم ها به رگهایم
مپرس از من که من کیستم نظربر صورتم بنما
به رنگ زرد من بنگر به این خشکیده لبهایم
مرا دردیست اندر دل علاجش کس نمیداند
که دردم درد سر نبود چو بنمائید مداوایم
به زیر بار رنج و غم کمر بنگر دو تا گشته
بیاور ساغر و مینا چو سازم زان عصاهایم
چو می خواهی شوی آگه زحال زار من ساقی
کنارم با دو خم بنشین رهایم کن زغمهایم
زمانی حور غلمان بود کنارچشمۀ کوثر
همه مهر و محبت بودچوبودی خلد ماوایم
نبودی غارت یغما ، هواپیما و استنگر
نبودی مردو زن شاکی که مگذارید اعدایم
نبودی کوله سنگی ها و اردو گاه و یا مرزی
نبودی چون پل چرخی همه زنجیر و پاهایم
نبودی چشم تر آنجا اسیرو یا غل و زندان
نبودی نوحه گر طفلی که گوید نیست آغایم
ولی افسون انسانها زیانش را نمی دانند
بجزرنج و پریشانی چه داد گندم به بابایم
پدرفرمان نبرد آنجا بهشتش را ازاو بگرفت
به جرم آن هوس رانی کنون رسوایی رسوایم
چو ساقی درد من بشنید (پیامی) خوش چنین دادم
تو و این درب میخانه من و آن ملک آبایم
نظرات شما عزیزان: